loading...
غم نامه
بی نام و نشان بازدید : 39 1390/07/10 نظرات (2)
امروز امروز تو خواب٬ خوابشو دیدم. امروز تو کوچه داشتم رد میشدم٬ بوی عطرشو حس کردم. مثل دیوونه ها شدم٬ وقتی میرم بیرون و بر می گردم خونه٬ حس میکنم داره دنبالم میاد.
بی نام و نشان بازدید : 71 1390/07/09 نظرات (0)
اگر بدانم باغم من شاد ميشوي غمگين مي شوم....اگر بدانم از آزار من لذّت مي بري آزار مي بينم.....اگر بدانم از خرد شدن غرور و رسواييم لذت مي بري غرورم را نابود مي كنم و خود را رسواي عالم مي كنم.....اگر بدانم از مرگم مسرور مي شوي ميميرم.....آري اين رسم عاشقي است..... و من كردم همه ي اين ها را زيرا تو مي خواستي اما نمردم زيرا مي دانم ازاين گونه زيستنم و آزار ديدنم شادتري.... آري اين كار ها را كردم چون عاشقت بودم با اين كه تو مرا نمي خواستي....
بی نام و نشان بازدید : 34 1390/07/09 نظرات (0)
.....يادش بخير آن روزها هم مانند همين روزها خورشيد مي تابيد و غروب مي كرد...روزها مي آمدند و مي رفتند عاشقان مي گريستند و مي خنديدند......ومن چيزي نبودم جز يك پسر گوشه گيرو متال باز و بي احساس كه در واديي سير مي كرد كه هم سن وسال هايش در خوابشان هم سير نمي كردند....خونگرم اما خشك وبي احساس كه به تنها جيزي كه فكر مي كرد پيشرفت بود....پيشرفت در درس در موسيقي در متال در رپ.....تمام زندگيم شده بود موسيقي‌،ساختن تكس هايي بي نظير از متال و رپ و درس خواندن وتنها در آرزوي خواندن وشهرت.........اما نمي دانم چه شد به خودم آمدم وفهميدم خير ديگر از آن نوجوان 17ساله ي بي احساس خبري نيست ديگر مثل گذشته كه از هرجيزي و هر كسي متنفر بودم نبودم.....قلبم پر از احساس شده بود.....پر از عشق پس از چندي فهميدم نمي توانم با خودم مبارزه كنم....ديگر حتي گوش دادن به آهنگ هاي Immortalوamon amart وarch enemy هم نمي توانست اين احساس زيبايي را كه از آن مي ترسيدم وسعي داشتم بر عليه اش مبازه كنم حتي براي ثانيه اي از من دور كند.....باورم نمي شد اين احساس بمدتي عد توانستم به خودم بقبولانم عشق است به كل شخصيت مرا تخريب كرده بود واز من شخصي ديگر بسيار با محبت و بااحساس و...ساخته بود. همان دختر همسايه كه هفته اي دوبار در خانه ي خودمان او را در درس فيزيك كمك مي كردم....حال وقتي در چشمانم خيره مي شد قلبم آتش مي گرفت.آن نگاه پاك و معصومش درونم را نابود مي كرد وهم چون تشنه اي در درياي شور مرا تشنه تر مي كرد آن رفنار نجيب وپاكش آن آرامش ديوانه وار در صدايش آن افكار و بيشتر از همه آن شخصيت جذابش مرا عاشق خود كرده بود......امّا نمي دانم چرا هيچ نشاني از خود بروز نمي دادم و بااين فكر كه بار ديگر خودش وآن نگاه معصومانه اش را خواهم ديد روزگارم را سپري مي كردم،غافل از اين كه بعد ها به گفته ي خودش با اين بي محلي ها اورا ديوانه ي خودم مي كردم......روزگارم يا روزگارمان اين گونه سپري ميشد كه روزي از من به بهانه ي اين كه فراموش كرده گوشي اش را بياورد گوشي ام را خواست....ابتدا تلفن خانه را به او دادم اما متقاعدم كرد چون مي خواهد با دوستش حرف بزند تلفن خانه نباشد بهتر است....با اين بهانه ها گوشيم را گرفت...تماس گرفت اما با كسي صحبت نكرد،اشكال خطوط را بهانه كرد وديگر تماسي نگرفت.شب بود در اتاقم غرق در درياي تفكرعاشقانه بودم كه لرزش گوشي قلبم را لرزاند...پياميبود از سوي ناآشنايي آشنا:"سلام،خوبي؟" با ترديد وتعجب و پس از تشكرپرسيدم:"شما؟" پاسخش را ديدم:"آشناترين غريبه،اي غريبه ي آشنا پاسخش دنیا را در نگاهم تکان داد... قلبم فهمیده بود او کیست اما عقلم هنوز نه...یعنی نمی خواست بفهمد...میخواست بفهمد اما نمی توانست... دست خودم نبود جاخوردم... این بار گفتم: میشه اسمتونو بگین؟به جا نیاوردم از او شنیدم:فکر نمی کردم انقدر گیج باشی پسر!!!(تنین صدایش قلبم رت میلرزاند دنیای من از حرکت باز ایستاده بود)منم .... اسمش را که شنیدم نفسم به همراه زبانم برید...نمیدانستم چه بگویم فقط من ومن می کردم... صدای زیبای خنده اش قلب عاشقم را عاشق تر کرد... گفت: انتظار نداشتی؟ نمی دانم چرا این را گفتم همین حالا هم فکر می کنم یادم نمی آید امّا گفتم:انتظار نداشتم بلکه آرزویم بود... بار دیگر خندید باصدایی بلندتر و باعث شد بیشتر احساس آرامش کنم. ... آن شب هردویمان هرچه در دلمان بود بهم گفتیم. آن شب فهمیدم که او اصلا مشکل درسی ندارد و این بهانه ای برایش بوده که به من نزدیکتر بشود ان شب به من گفت مدتها قبل عاشقم بوده. عاشقم شده آن نگاه های بی تفاوتم یا به قول خودش نافذ به گفته ی خودش اخلاق و ظاهر وشخصیتم باعث شده بود شیفته ی من بشوداما من در آن زمان روحم نیز خبر نداشت که این تاثیر هارا روی اوگذاشته باشم. خودش میگفت هر روزصبح به خاطر دیدن من 20دقیقه زودتر به ایستگاه اتوبوس می آمد ولی من هیچ گاه اورا نمی دیدم...یعنی میدیدم اماانگار نمیدیدم...میگفت هرروز دلخوش بود به دیدن من به شنیدن صدای من که به حرمت همسایگی سلامی سرد میکردم ودوباره هدفونم را در گوشم میگذاشتم و برای خودم به تجزیه و تحلیل فلان آهنگ میپرداختم وگاهی یاداشت می کردم. تا اتوبوس بیاید ویه مدرسه بروم. ادامه دارد...
بی نام و نشان بازدید : 55 1390/07/09 نظرات (0)
به تو عادت کرده بودم اي به من نزديک تر از من اي حضورم از تو تازه اي نگاهم از تو روشن به تو عادت کرده بودم مثل گلبرگي به شبنم مثل عاشقي به غربت مثل مجروحي به مرهم لحظه در لحظه عذابه لحظه هاي من بي تو تجربه کردن مرگه زندگي کردن بي تو من که در گريزم از من به تو عادت کرده بودم از سکوت و گريه شب به تو حجرت کرده بودم با گل و سنگ و ستاره از تو صحبت کرده بودم خلوت خاطره هامو با تو قسمت کرده بودم خونه لبريز سکوته خونه از خاطره خالي من پر از ميل زوالم عشق من تو در چه حالي
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 10
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 23
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 3
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 3
  • بازدید ماه : 3
  • بازدید سال : 6
  • بازدید کلی : 511